کودک نوشت هاي من

ماه پنجم

جوانه نازک عشق ، درون من ! از سفر من و تو چهار ماه گذشته است و حالا ما يک هفته اي است که وارد ماه پنجم شده ايم. حالا جسم من به تو عادت کرده است و خواب شبانه ام ديگر مثل ماه هاي اول پريشان نيست، رشد تو سريع تر شده است و تغييرات جسم من وضوح پيدا کرده است. من اين روزها خوشحالم ، تو فرض کن يک بادکنک سرخابي بزرگ پر از پروانه هاي رنگارنگ توي قلب من ترکيده است. امروز بيشتر از روزهاي پيش اين پروانه هاي رنگارنگ توي دلم چرخ مي زدند و به خاطر همين پروانه ها برايت توپ خريدم. عشق عجيبي به تو مولکول هاي هواي منطقه زندگي ما را پر کرده است   و همين مولکول هاي پر از عشق ، به زندگي رنگ لبخند پاشيده است... گويي تو آمده اي که سختي هاي تحصيلي...
23 مرداد 1390

ماهي

پسر نازنين دوست داشتني ام؛ بالاخره ديروز حميد هم صداي ضربان قلبت را شنيد و ديد که مثل ماهي وول مي خوردي. چقدر بزرگ شده اي! نوباوه ظريف من! مي دانستم پسري. حميد هم مي دانست. آن موقع که خدا به من گفت که مرا به پسري دانا بشارت مي دهد تو فقط پنج روزت بود.  تو حالا 13 سانتيمتري و 110 گرم وزن داري. حالا مي تواني سرت را راست نگه داري و چهره ات با چشمان بسته ، بيني ، دهان و چانه‌ي کوچک و اندکي ابرو و مژه مشخص است. موهاي کرکي ظريفي روي بدنت روييده و نخستين جوانه هاي چشايي در زبانت به وجود امده است. هر روز که مي گذرد دوست ترترت مي دارم و چشم براهت هستم عزيز دل مامان! از اينکه هستي از اينکه 5 ماه ديگر در آغوشت مي گيرم بي نهاي...
12 مرداد 1390

آزمايش

کوچولوی دوست داشتنی من! دیشب را گریه کردم... تمام دیشب را نخوابیدم و حالا تنها می توانم ذره ای از حال مادرم را درک کنم وقتی مرا باردار بود... نمی توانم برایت توصیف کنم که یک مادر وقتی تنها یک درصد احتمال بدهد ممکن است کودکش سالم نباشد چه می کشد و دیشب به اندازه تمام شب های قدری که بر زمین و شب زنده داران گذشته است جنون بیداری مرا بیقرار کرد ... نمی دانم چه چیزی دیشب به یکباره تمام اعتماد مرا به قلبم گرفت... نمی دانم چرا از آزمایشی که دکتر نوشته بود این همه مضطرب شدم... و صبح که گیس گلابتون گفت این یک آزمایش معمولی است مختص سه ماهه دوم چقدر آرام شدم.... نازنین من.... این عشق و این محبت چگونه این همه درون من ریشه دوانده که تا ...
9 مرداد 1390
1